کد مطلب:77612 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:123

خطبه 128-فتنه های بصره











و من كلام له علیه السلام فیما یخبر به من الملاحم بالبصره

یعنی از جمله كلام امیرالمومنین علیه السلام است در كلامی كه خبر می داد به آن از حروب و مقاتلات عظیمه در بصره:

«یا احنف كانی به و قد سار بالجیش الذی لا یكون له غبار و لا لجب و لا قعقعه لجم و لا حمحمه خیل. یثیرون الارض باقدامهم كانها اقدام النعام.»

(یومی ء علیه السلام بذلك الی صاحب الزنج.)[1].

یعنی ای احنف نام! گویا من با آن شخص غایب باشم و حال آنكه حركت كند آن شخص با لشكر آنچنانی كه نباشد از برای آن گردی و نه آواز و غوغایی و نه صدای لجامهای مراكبی و نه آواز اسبهایی، در حالتی كه بشورانند زمین را به پاهای خود، گویا پاهای ایشان پاهای شترمرغ پهن و سطبر است.

سید رضی علیه الرحمه می گویند كه اشاره می كرد امیرالمومنین علیه السلام در این كلام به سوی صاحب و امیر غلامان سیاه زنجی كه برقعی باشد و برقعی مردی بود از شهر ری در سنه ی دویست و پنجاه و پنج از هجرت نبوی صلی الله علیه و آله توجه نمود به شهر بصره و غلامان سیاه زنجی را كه كاركنان شهر بصره بودند، به خود دعوت كرد و ایشان به امر او در روز معینی به موافقت جمعی دیگر خواجه های خود را به قتل رسانیدند. و تمام بر برقعی جمع شده با او بیعت كردند و روی به بلاد عباسیان آوردند و انواع فتنه و قتل به اهل بصره رسانیدند و لشكریان ایشان را مضطر ساختند و نام او علی بن محمد علوی بود. چون همیشه ی اوقات با برقع بود بدین سبب مشهور گشت به برقعی و لشكر او كه سیاهان

[صفحه 602]

زنجی بودند، تمامی پیاده و پا برهنه بودند. و تفصیل قصه ی آن مسطور است در كتب تواریخ. ثم قال:

«ویل لسكككم العامره و الدور المزخرفه التی لها اجنحه كاجنحه النسور و خراطیم كخراطیم الفیله، من اولئك الذین لا یندب قتیلهم و لا یفقد غائبهم. »

یعنی پس امیرالمومنین علیه السلام گفت كه وای باد از برای كوچه های شما كه آباد است و از برای خانه های طلاكاری آنچنانی كه از برای آنها اجنحه و رواشن، یعنی بالا خانه های رو به كوچه است، مثل پرهای كركس و ناودانهای بلند است مثل خرطوم فیل و وای باد از جور و ستم و خرابی آن طائفه ی آنچنانی كه گریه كرده نمی شوند كشته های ایشان، زیرا كه تمام غلامان سیاه بی اهل و اقاربند. گریه كننده بر كشتگان ندارند و تجسس كرده نمی شوند از غایبهای ایشان، زیرا از كثرت و انبوهی چون كسی از ایشان مفقود شود دیگری جانشین او می شود، از مفقود نپرسند.

«انا كاب الدنیا لوجهها و قادرها بقدرها و ناظرها بعینها.»

یعنی من به رو در اندازنده و وارونه كننده ی دنیا باشم، یعنی دانا باشم به باطن و ظاهر دنیا و اندازه كننده ی دنیا باشم به مقدارش و آنچه را كه در ظرف دنیا است پیموده ام به اندازه ی علمی و نگاه كننده به حقیقت دنیا باشم و دیده ام عین حقیقت دنیا را و چیزی از او بر من مخفی نیست. یعنی چون احاطه ی تامه به دنیا دارم ماضی و مستقبل و حال دنیا پیش من یكسان است. این است كه خبر از آینده می دهم به نحوی كه دیده باشم.

و منها و یومی ء به الی وصف الاتراك

یعنی بعضی از كلمات است و اشاره می كند علیه السلام به آن بعض به سوی صفت كردن پادشاهان ترك كه بعد آمدند:

كانی اراهم قوما كان وجوههم المجان المطرقه، یلبسون السرق و الدیباج و یعتقبون الخیل

[صفحه 603]

العتاق. و یكون هناك استحرار قتل حتی یمشی المجروح علی المقتول و یكون المفلت اقل من الماسور.»

فقال له بعض اصحابه: لقد اعطیت یا امیرالمومنین علم الغیب؟

یعنی گویا می بینم آن طایفه ی تركان را كه روهای آنها مثل سپرهای چكش خورده گرد و پهن و نشانه نشانه دار است، می پوشند لباس حریر نازك و دیبا را و عقب درمی آیند اسبهای نجیب خوب را، یعنی به یدك می كشند اسبها را در سواری و می باشد در آن هنگام اشتداد خون ریزش تا اینكه زخمدار راه می رود بر روی كشته شده و می باشد فراری كمتر از اسیر شده.

پس گفت مر او را بعضی از اصحابش كه یا امیرالمومنین علم غیب به تو عطا شده است كه از آینده خبر می دهی؟

«فضحك علیه السلام و قال للرجل و كان كلبیا: یا اخا كلب لیس هو بعلم غیب و انما هو تعلم من ذی علم. و انما علم الغیب علم الساعه و ما عدد الله سبحانه بقوله: (ان الله عنده علم الساعه) الایه، فیعلم سبحانه ما فی الارحام من ذكر او انثی و قبیح او جمیل و سخی او بخیل و شقی او سعید و من یكون فی النار حطبا، او فی الجنان للنبیین مرافقا. فهذا علم الغیب الذی لا یعلمه احد الا الله و ما سوی ذلك فعلم علمه الله نبیه فعلمنیه و دعا لی بان یعیه صدری و تضطم علیه جوانحی.»

یعنی پس خندید علیه السلام از روی تعجب به رجل سائل كه در مقام اعتراض برآمده است و گفت آن مرد را و بود آن مرد از طایفه ی بنی كلب: ای برادر طایفه ی كلب! نیست آنچه من خبر دادم علم به غیبی كه مختص به خداست و اخبار به آن منهی است. نیست آنچه من گفتم مگر تعلم و آموختن از صاحب علم كه پیغمبر صلی الله علیه و آله باشد و نیست علم غیب مگر علم به قیام روز قیامت و آنچه را كه شمرده است او را خدای سبحانه و تعالی به قول خود در آیه ی (ان الله عنده علم الساعه و ینزل الغیث و یعلم ما فی الارحام و ما تدری نفس ماذا تكسب غدا و ما تدری نفس بای ارض تموت)[2] كه پنج چیز است: پس خدا

[صفحه 604]

می داند آنچه را كه در رحم هاست از مرد و زن بودن و خوب و زشت بودن و سخی و بخیل بودن و شقی و سعید بودن و می داند كسی را كه می شود در قیامت هیمه از برای آتش جهنم یا همنشین است با پیامبران در بهشت. پس این است علم غیب آنچنانیكه نمی داند او را احدی مگر خدا و چیزی كه سوای آنها است، پس علمی است كه تعلیم كرده است خدا او را به پیغمبرش صلی الله علیه و آله پس او تعلیم كرده است آن را به من و دعا كرده است از برای من كه حفظ كند او را سینه ی من و مشتمل شود و فروگیرد او را اطراف دل من.

و مراد از تعلیم پیغمبر صلی الله علیه و آله افاضه ی علوم است از فیاض علی الاطلاق به وساطت نور محمدی صلی الله علیه و آله كه اول ما خلق الله و عالم علم خدا و حقیقت انسان كامل است، بر نفس شریفه ی او به سبب استعدادات علمیه و عملیه و ریاضات خلقیه و خلقیه و مجاهدات عقلیه و نفسیه و قرابت صوریه و معنویه ی او با حقیقت محمدیه و ادراك صحبت خاتم پیغمبران صلی الله علیه و آله در باطن و ظاهر و در اول و آخر كه موجب انتقال است از عالم شهادت به عالم غیب و باعث اتصال است به ملائكه كروبیین و به قرب حضرت رب العالمین و تحصیل علم به اسباب عالم خلق از عالم امر و به سبب آن تحصیل علم به مسببات و ملاحظه ی نقوش الواح قدریه و از آنجا اخبار بر مغیبات بر وفق مصلحت در بعضی از اوقات كه از كرامات اولیا و كمل است. و آن علمی كه مختص به علام الغیوب است، علم به اسباب مكنونه ی مخزونه در غیب الغیوب و علم به حقیقت و لمیت اسباب است كه مطلع نمی تواند شد بر آن مگر علام الغیوب. و آن پنج قسم مذكور و آیه ی شریفه مثال است از برای علوم از سنخ علوم مختصه، نه انحصار است بر آن و اشاره به استعداد به نهج مذكور است، قول او علیه السلام و دعا لی...

[صفحه 605]


صفحه 602، 603، 604، 605.








    1. مطلب میان دو كمان توضیح سیدرضی است.
    2. لقمان / 34.